از غضنفر میپرسن: از کدوم شبکه
بیشتر خوشت میاد؟ میگه: شبکه سه! میگن چرا؟ میگه: آخه روش عکس سه تا نون بربریه!
غضنفر میره امتحان راهنمایی و
رانندگی بده، ازش میپرسن: یه نیسان، یه اتوبوس، یه ماشین آتش نشانی و یه دوچرخه، سر
یه چهارراه هستند، کدوم اول باید بره؟ عضنفر میگه: نیسان اول باید بره، بهش میگن خوب
فکر کن! ماشین آتش نشانی در حال ماموریته! میگه: خوب نیسان اول باید بره! بهش میگن:
یه کمی بیشتر فکر کن! غضنفر کلی فکر میکنه بعد میگه: اول ماشین آتش نشانی، بعد اتوبوس،
بعد دوچرخه! میگن: پس نیسان چی شد؟ میگه: کجایی بابا، نیسانه همون اول گازشو گرفت رفت!
تو قزوین داشتن درمورد انتخابات
مجلس گزارش تهیه میکردن، یارو گزارشگره از یک پیر مردِ بازاری میپرسه: به نظر شما با
صلاحیتترین کاندید این دوره کیه؟ حاج آقا میگه: بالام جان این روزا هر علف بچهای
مدعیه که کان دیده، ولی خدا وکیلی هیشکی تو کل قزوین قدر این حسین آقا آمپول زن کان
ندیده
غضنفر میره تو یخچال درو رو خودش
میبنده! بهش میگن چیکار میکنی مرد مؤمن؟ میگه: میخوام ببینم این چراغش واقعاٌ خاموش
میشه یا نه؟
قزوینیا به فرهنگستان زبان فارسی
اعتراض میکنن که: این چه الفبائیه که به ن میگن نون اما به ک میگن کاف؟
در یک رستوران فرانسوی یک سفید
پوست داشت سالاد میخورد، یک سیاهپوست آفریقایی وارد شد و سفارش جوجه داد و علاوه بر
خود جوجه، تمام استخوانهاش را هم جوید! سفید پوست با تمسخر گفت: در کشور شما سگها چه
غذایی میخورند؟ سیاه پوست با خونسردی جواب داد: معمولا سالاد!
ژاپنی ها به گوساله چه می گویند؟
نی نی گاوا!!
یه روز از غضنفر می پرسن آزادی
بلند تره یا برج میلاد میگه آزادی؛ دوباره می پرسن می گه آزادی میگن چرا میگه چون
آزادی پاهاش و باز کرده اگر ببنده بلندتره.
غضنفر یه 1000 تومنی رو زمین
پیدا میکنه برش میداره بعد میندازش میگه نه بابا ما ازین شانسا نداریم!
یه بار غضنفر تو مسابقات قرآن
شرکت میکنه سوره ی بنی اسراییل بهش میفته از دور مسابقات انصراف میده.
غضنفر میره مکه سرش تو حجرالسود گیر میکنه, میترسه میگه: خدایا منو نخور!
یه p حامله میشه میشه B
اصفهونیا رو از چهار تا چیز میشه
شناخت:
o همشون زیرشلواری آبی راه راه دارن
o هر قلوپ نوشابه که میخورن به شیشه نگاه میکنن ببینن تا کجاش رفته
o جلوی در وامیستن و به جای اینکه بگن بفرمایین تو، میگن حالا چرا نمیان تو؟
o بستنی لیوانی که میخورن حتما درش رو میلیسن
دو تا برادره آخره شر بودن و
پدر محل رو درآورده بودن، دیگه هروقت هرجا یک خراب کاریی میشده، ملت میدونستن زیر سر
این دوتاست. خلاصه آخر بابا ننشون شاکی میشن، میرن پیش کشیشِ محل، میگن: تورو خدا
یکم این بچههای مارو نصیحت کنید، پدر مارو درآوردن. کشیشه میگه: باشه، ولی من زورم
به جفتِ اینا نمیده، باید یکی یکی بیاریدشون. خلاصه اول داداش کوچیکه رو میارن، کشیشه
ازش میپرسه: پسرم، میدونی خدا کجاست؟ پسره جوابشو نمیده، همین جور در و دیوار ر
و نگاه میکنه. باز یارو میپرسه: پسرجان، میدونی خدا کجاست؟ دوباره پسره به روش نمیاره.
خلاصه دو سه بار کشیشه همینو میپرسه و پسره هم بروش نمیاره، آخر کشیشه شاکی میشه،
داد میزنه: بهت گفتم خدا کجاست؟! پسره میزنه زیر گریه و در میره تو اتاقش، در رو هم
پشتش میبنده. داداش بزرگه ازش میپرسه: چی شده؟ پسره میگه: بدبخت شدیم! خدا گم شده،
همه فکر میکنن ما برش داشتیم
ترکه سوار ماشین تهرونیه بوده،
تهرونیه هم یهو کل میگذاره، پاشو میگذاره رو گاز.. سرعت 1۲0... 150...160... بعد برمیگرده
به ترکه میگه: ترسیدی؟! به خودت شاشیدی؟! ترکه میگه: سیکتیر بابا!! بیا بهت سرعت نشون
بدم! خلاصه تهرونیه رو میبره سوار پیکانش میکنه، بعد پاشو میگذاره رو گاز.. سرعت
100.... 120...140...160... 180... برمیگرده به تهرونیه میگه: حالا ترسیدی؟ به خودت
شاشیدی؟! تهرونیه میبینه این یارو کله خره، داره همینجور گاز میده.. میگه: آره بابا
شاشیدم... بیخیال شو! ترکه برمیگرده میگه: الان دیگه برینی هم فایده نداره، ترمز بریده
!!!
در دنیا هیچ چیز کاملا خطیی وجود
ندارد
o حتی یک ساعت خراب نیز در روز دوبار زمان دقیق را نشان می دهد"