دو تا عراقی تو سنگر داشتن می جنگیدن، یکی به اون یکی می گه جاسم، جاسم،
خون چه رنگیه؟ جاسم می گه: چی کار داری تو کارتو بکن. دشمن داره میاد. دوباره می پرسه
جاسم، جاسم، خون چه رنگیه؟ می گه بابا تیر اندازیتو بکن. خلاصه دوباره بعد از چند دقیقه
می پرسه: جاسم، جاسم، خون چه رنگیه؟ اگه زرده من زخمی شدم!
حیف نان رو می گیرن بهش می گن پدر سوخته چرا پشت ماشینت نوشتی امام با
سالاد؟ میگه از شما بهتر می نویسم خدا با ماست!
حیف نان می میره، عکسشو نداشتند بذارن رو قبرش، تا گردن دفنش میکنند.
از حیف نان می پرسن: جسم شفاف چیه؟ میگه: جسمی که از این ورش اون ورش
دیده شه. میگن: مثال بزن: میگه: نردبون.
میخواستن حیف نان رو رییس حفاظت اطلاعاتش کنن. بهش یه سری اسرار مملکتی
میگن ببینن چقدر می تونه بروز نده. تهدیدش میکنن نمی گه. می زننش نمیگه. بی خوابی بهش
میدن نمی گه. زن و بچه اش رو شکنجه می کنن نمیگه. آخر سر که می بینن خیلی کارش درسته
واسه اطمینان بیشتر می ندازنش یه ماه انفرادی و رفتارشو زیر نظر می گیرن ببینن اگه
بازم دووم آورد رییس حفاظت اطلاعاتش کنن. تو انفرادی می بینن که هی میزنه تو سر خودش
و میگه: اه یادم بیا دیگه!
حیف نان میره بهشت، زیر پای مادر ها له میشه.
حیف نان روز سه شنبه می گه برای غافلگیرکردن اموات صلوات!
حیف نان میمیره میره اون دنیا، ازش میپرسن چی شد مردی؟ میگه داشتم
شیر میخوردم ! میگن: شیرش فاسد بود؟ میگه نه بابا، گاوه یهو نشست
حیف نان میره حمام با خودش خودکار میبره میگن خودکار برای چیه؟ میگه میخوام
هر جا مو می شورم علامت بزنم یادم نره
یه معتاد به دوستش میگه:شالی چند بار میری دشتشویی؟ معتاد میگه: یدونه
بهار_ یدونه تابشتون، یدونه پاییژ، یدونه ژمشتون. اون یکی معتاد میگه: بابا پش بگواشهال
داری دیگه.
یه روز حیف نان و دوستش داشتن با خدا صحبت می کردن. حیف نان میگه خدا...
من کِی آدم می شم؟ خدا میگه 500 سال دیگه. حیف نان میزنه زیر گریه. خدا میگه چرا گریه
می کنی؟ میگه آخه تا اون روز من زنده نیستم. بعد دوستش میگه: خدا... من کِی آدم میشم؟
یهو خدا میزنه زیر گریه.